معنی مادر سلیمان

حل جدول

مادر سلیمان

مقبره تاریخی فیروزآباد

لغت نامه دهخدا

سلیمان

سلیمان. [س ُ ل َ] (اِخ) مولانا سلیمان شاعر و مداح سلطان بایرمیرزا بود. رجوع به مجالس النفائس ص 194 شود.

سلیمان. [س ُ ل َ] (اِخ) نام سه تن از سلجوقیان: سلیمان بن جغری بیک چند روزاز سال 455 هَ. ق. حکومت کرد. سلیمان اول ابن قتلمش نخستین از سلجوقیان روم (آسیای صغیر) (جلوس 470 هَ. ق.). فوت 479 هَ. ق. سلیمان دوم ابن قلج ارسلان دوم هشتمین از سلجوقیان روم. (جلوس 597 هَ. ق.). فوت 600 هَ. ق. سلیمان (شاه) ابن محمد هفتمین از سلجوقیان عراق (جلوس 554 هَ. ق.). (فرهنگ فارسی معین).

سلیمان. [س ُ ل َ] (اِخ) نام پیغمبری است معروف که پسر حضرت داود نبی علیه السلام باشد. (آنندراج) (از مهذب الاسماء). وی جانشین داود یکی از چهار پسر او از بت شبع بود بغیر از این اسم که اولاً پیش از تولدش اختیار کرده شد خدا ناتان نبی را امر نمود که او را یدیدیا، یعنی محبوب خداوند بخواند علی الجمله سلیمان هنگام یاغیگری ابشالوم ده ساله بوده و به اتفاق پدر خود داود به محنایم گریخت. بعد از پدر 20ساله بود که بتخت سلطنت نشست. خداوند در رؤیاهای شبانه بوی ظاهر شد وفرمود: ای سلیمان ! هرچه میخواهی بخواه که بتو عطا میشود. آن حضرت حکمت را طلبید. خدای تعالی دولت و احترام را نیز بر آن افزود. حکمت او چنان در مشرق زمین معروف شده که اعاظم را به پایتخت او کشانید، از آنجمله بود ملکه ٔ سبا. (از قاموس کتاب مقدس):
رسیداز او [داود] بسلیمان چو باز نوبت ملک
ز باختر بگرفت او بحکم تا خاور.
ناصرخسرو.
نکنم دیودلی ها بسفر
تاسلیمان شوم اِن شأاﷲ.
خاقانی.
شه سلیمانست و من مرغم مرا خوانده ست شاه
دانه ٔ مرغان دانا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
مرغ ز گل بوی سلیمان شنید
ناله ٔ داودی از آن برکشید.
نظامی.
آن جسد را حیات از آن جانست
همه تختند و او سلیمانست.
نظامی.
که زنهار از این مکر و دستان و ریو
بجای سلیمان نشستن چو دیو.
سعدی.
- سریر سلیمان، تخت سلیمان. کنایه از حکومت و فرمانروائی او:
نه بر باد رفتی سحرگاه و شام
سریر سلیمان علیه السلام.
سعدی.
نه خود سریر سلیمان بباد رفتی و بس
که هر کجا که سریر است میرود بر باد.
سعدی.
- ملک سلیمان، مملکت. کشور. مملکت سلیمان:
ملک سلیمان اگر خراسان بود
چون که کنون ملک دیو ملعون شد.
ناصرخسرو.
ماهچه ٔ توغ او قلعه ٔ گردون گرفت
مورچه ٔ تیغ او ملک سلیمان گرفت.
انوری.
منم آن موم که دل سوختم از فرقت شهد
وصلت ملک سلیمان بخراسان یابم.
خاقانی.
قطب دایره ٔ زمان و قایم مقام ملک سلیمان.
(گلستان).
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم.
حافظ.

سلیمان. [س ُ ل َ] (اِخ) ابن عبدالقوی طوفی. رجوع به صرصری شود.

سلیمان. [س ُ ل َ] (اِخ) ابن موسی بن سلیمان بن علی بن الجون اشعری، ملقب به ابوالربیع. وی مردی عارف به لغت و ادب بود. او راست: الریاض الادبیه. رجوع به ابوالربیع و الاعلام زرکلی ج 1 ص 392 شود.

سلیمان. [س ُ ل َ] (اِخ) یکی از ایلخانان مغول جلوس 740 هَ. ق. عزل 744 هَ. ق. شیخ حسن کوچک سلطنت موسی را نشناخت، ابتدا ساقی بیک خواهر ابوسعید زوجه ٔ سابق امیر چوپان را که بعد به ارپا شوهر کرده بود به ایلخانی برداشت و عاقبت او را بیکی از نبیره زادگان یشموت پسر هلاکو که سلیمان خان نام داشت، بزوجیت داد. و سلیمان خان را به ایلخانی منصوب کرد. سلیمان خان بصورت ظاهر پادشاه وباطناً دست نشانده ٔ شیخ حسن بود تا در حدود 754 هَ.ق. پس از کشته شدن شیخ حسن در مقابل اقتدار اشرف بن تیمورتاش بن چوپان تاب مقاومت نیاورده از سلطنت ظاهری کناره گرفته به دیاربکر رفت. (فرهنگ فارسی معین).

سلیمان. [س ُ ل َ] (اِخ) ابن احمدبن ایوب بن مطر اللحمی الشامی طبرانی. از محدثان بزرگ بود. رجوع به طبرانی شود.

سلیمان. [س ُ ل َ] (اِخ) ابن عقبه، مکنی به ابی داود او راست: شرح ذوات الاسمین و المنفضلات من المقاله العاشره از اقلیدس. رجوع به کشف الظنون شود.

سلیمان. [س ُ ل َ] (اِخ) ابن ابی الحسن، مکنی به ابواحمد یکی از احفاد مقله و او نیز مانند سایر افراد این خاندان بحسن خط معروف بوده. (ابن الندیم).

سلیمان. [س ُ ل َ] (اِخ) ابن محمدبن عبداﷲ. هشتمین از شرفای فلالی مراکش جلوس 1209 هَ. ق. فوت 1238 هَ. ق. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به اعلام زرکلی شود.

سلیمان. [س ُ ل َ] (اِخ) ابن موسی بن سالم بن حسان الکلاعی الحمیدی، مکنی به ابوالربیع (565- 634 هَ. ق.). او راست: اکتفاء حافل. رجوع به اعلام زرکلی شود.

سلیمان. [س ُ ل َ] (اِخ) ابن حسن طبیب و گیاه شناس و ابن بیطار از او روایت آرد. رجوع به ابن بیطار ذیل کلمه ٔ انجیر شود.

سلیمان. [س ُ ل َ] (اِخ) (کوه...) نام دو رشته جبال است در جنوب شرقی افغانستان: یکی شرقی و دیگری غربی و هر دو از شمال بجنوب کشیده شده و اهمیت آنها کمتر از کوههای هندوکش نیست. دامنه ٔ کوههای سلیمان مسکن پشتوها است. این سلسله شامل سه حصه است، حصه ٔ اول که حد مشرقی آریانای کبیر را تشکیل می دهد. رجوع به قاموس جغرافیایی افغانستان شود.

سلیمان. [س ُ ل َ] (اِخ) نام دو تن از صفویان: سلیمان اول ابن عباس دوم هشتمین پادشاه صفوی جلوس 1077 هَ. ق. فوت 1105 هَ. ق. پس از شاه عباس دوم پسر بزرگش صفی میرزا بنام شاه سلیمان بر تخت نشست و 29 سال سلطنت کرد و انواع بیرحمی وقساوت قلب از او سر زد. هنگام غضب یا دوستی احدی ازندیمان او از جان خود ایمن نبودند بریدن دست و گوش و بینی یا درآوردن چشم نزد وی از کارهای معمولی بود و آنان که مقرب تر بودند بیشتر دچار بلا و مشقت می گشتند چه پس از اینکه ندیمان را به افراط در شرب تکلیف می کرد، به اندک خلافی تعذیب می نمود. وی پادشاهی بود سست خرد و خوشگذران. در زمان او، اوزبکان اطراف خراسان را محل تاخت و تاز قرار دادند. سواحل بحر خزر عرصه ٔ قتل و غارت ترکان قبچان گردید. از طرف دیگر هلندیان جزیره ٔ قشم را تصرف کردند. کشور ایران بر اثر هیبت سلطنت که از زمان شاه عباس بزرگ در قلوب جای گرفته بود آرامش داشت. پس از مرگ او سلسله ٔ صفویه در آستانه ٔانقراض قرار گرفت. سلیمان دوم (میر) سیدمحمد متولی مشهد که شاهرخ بن رضاقلی میرزابن نادرشاه را دستگیر ونابینا کرد، خود بعنوان خواهرزاده ٔ شاه سلطان حسین صفوی بنام شاه سلیمان دوم بتخت نشست حدود 1162 هَ. ق. ولی 40 روز بعد مردم مشهد او را کور کردند و شاهرخ را دوباره بسلطنت برداشتند. (فرهنگ فارسی معین).

معادل ابجد

مادر سلیمان

436

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری